با فلسفه تا تربیت
برنامه جلسات گروه
با سلام
جلسه بعدی گروه روز سه شنبه1395/03/18، ساعت10 در سایت دکترای گروه علوم تربیتی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان و با ادامه بحث کارل یاسپرس برگزار خواهد شد.
این جلسه در دو بخش خواهد بود: بحث یاسپرس، روش تحقیق
برای بحث روش تحقیق نیز همچنان مقاله هایی حول محور موضوع مقاله قبلی که در رابطه با روش آمیخته بود، بررسی خواهد شد.
منتظر حضور شما دوستان هستیم.
معرفی مقاله
معرفی طرح ها و مدل ها در روش تحقیق آمیخته
نویسنده: علی مبینی دهکردی
فصلنامه راهبرد پاییز 1390 شماره 60
رویکردهای آمـیخته نوعی روش پژوهشی است که در آن دو رویکرد رقیب کمّی وکیفی در کنار یکدیگر قرار میگیرند. روش های تحقیق آمیخته به عنوان رویکردی از روش های کمّی و کیفی موقعیتی را برای پژوهشگران به وجود آورده که بر اساس آن می توانند متدولوژیها، طرح ها، مدل ها و روش های به کار گرفته شده در یک مطالعه پژوهشی واحد را در کنار هم قرار دهند. این مقاله با توجه به شکل گیری روش های آمیخته و بررسی پارادایم های پژوهشی مدل ها و طرح های روش شناسی، تحقیق آمیخته را به عنوان یک متدولوژی برای مطالعات بین رشته ای بررسی می کند و به توسعه روش ها و طرح های مختلف در مطالعات پژوهشی آمیخته و نحوه تلفیق داده های کمّی می پردازد.
ادامه مطلبگزارش جلسات گروه
هفتمین جلسه گروه در سال 95
با سلام
این جلسه روز سه شنبه1395/03/11، در گروه علوم تربیتی، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان با موضوع کارل یاسپرس در بحث فلسفی و مقاله ای در رابطه با روش پژوهشی آمیخته در بحث روش تحقیق، برگزار شد.
کارل یاسپرس در سال 1883 در اولد نبورگ آلمان چشم به جهان گشود. در دانشگاه نخست به فراگیری حقوق و پس از آن به تحصیل پزشکی پرداخت و در سال 1909 از دانشگاه هایدلبرگ دکترای پزشکی گرفت و در بخش روان درمانی بیمارستان همان دانشگاه به پژوهش پرداخت. پس از انتشار نخستین کتابش دربارهی آسیب شناسی روانی در سال 1913 به استادیاری روانشناسی دانشکدهی فلسفهی دانشگاه هایدلبرگ برگزیده شد. در سال 1919 کتاب (( روانشناسی جهانگردی)) را نوشت که در مرز روان شناسی و فلسفه بود و خود وی بعدها آن را کتابی در زمینهی فلسفه هستی شمرد. در سال 1921 پس از رد کردن دعوت دو دانشگاه دیگر استاد فلسفه دانشگاه هایدلبرگ گردید در سال 1937حزب ناسیونال سوسیالیسم-که زمام کشور را در دست داشت- او را که به راستی فیلسوف یعنی آزاد بدور از رنگ و ریا و بیرون از دایرهی سلطه جویی و سلطه پذیری بود و دانشگاه را برتر از دولت و سیاست و فرقه و حزب میدانست از کار بر کنار کرد این برکناری تا سال 1945 که سال شکست آلمان و سرنگونی رژیم نازی بود ادامه یافت. یاسپرس پس از بازگشت به کار آموزش نخست در آلمان و پس از آن در سوییس به آموزش فلسفه پرداخت و در سال 1969 چشم از جهان فرو بست.
کتاب «زندگی نامه فلسفی من»: یاسپرس از دوران کودکی خویش اینگونه یاد می کند که پدرش وکالت خوانده بود اما بانکدار بود و به فزرندانش آموخته بود سختکوش باشند و حرفی را که مطابق قانون و منطقشان نیست، نپذیرند. یاسپرس که با این تفکر بزرگ شده بود، در دوره دبیرستان بدلیل اینکه بسیاری از قوانین جاری مدرسه را مطابق منطق نمی دانست با مدیر آنجا مشکل داشت. مثلاً در مدرسه شان سه انجمن بود که حتماً باید دانش آموزان عضو یکی از آنها می شدند و یاسپرس معتقد بود که انجمن باید اثرگذاری اجتماعی داشته باشد ولی این انجمنها چون اثرگذاری اجتماعی ندارند، به درد عضو شدن نمی خورند. پس چه لزومی به شکل گیری و عضو شدن دارند؟
یاسپرس از دوران رزیدنتی اینگونه یاد میکند که خود را ملزم به رعایت برنامه معمولی که تمامی رزیدنتهای بخش روان پزشکی می گذراندند، نمی دانست و هر گاه کاری در هر زمینه ای حال چه بخشهای مختلف درمانی و چه بخش آزماشگاهی و تحقیقی و یا مطالعاتی پیش می آمد، به انجام آن می پرداخت. و این باعث شده بود که انواع آگاهی و آموزه را که لازم به یادگیری داشت، بیاموزد.
او می گوید: در ابتدای کار بیماری روانی را کاملاً بیماری بدنی می دانستند و آن را با تجویز داروهایی که مناسب حل معضلات جسمی باشد، درمان می کردند و افکار روان شناسانی چون فروید زیاد کاربرد نداشت. هرچند در بیمارستان هایدلبرگ همه متخصصان بخش روانی بدنبال بحث و تبادل نظر بودند و راه هیچ نوع پیشرفت علمی را بسته نمی دیدند و گاهی به استفاده از شیوه های روان شناختی نیز می پرداختند. ضمن اینکه خودشان نیز به طراحی شیوه ای درمانی پرداختند اما با شکست مواجه شد ولی باز مأیوس نشدند و همیشه سعی کردند که با بیماران مدارا کرده، انسانی، همدلانه ولی نه آنگونه که باعث ایجاد رغت قلب و وابستگی شود، رفتار کنند.
او چندین مقاله روان شناختی داشت برای همین پس از تغییر محل کار مورد توجه ناشران و نویسندگان قرار می گیرد و از وی تقاضای نوشتن کتابی در آسیبهای روان شناختی می شود. او نیز با توجه به جوی که حتی در محل کار جدید او نیز بود، یعنی باز بودن راه پیشرفت و مباحثه علمی و آنچه با همراهی متخصصان حاصل می شد، با اشتیاق، این کار را که گمان می کرد حاصل فکر جمعی است، پذیرفت... .
سختکوشی، توجه به متعلق بودن حاصل کار به کل جمع، روحیه خستگی ناپذیر، منطقی بودن و عدم همراهی با آنچه غیرمنطقی می دانست، روحیه نقدپذیری، شوق علمی برای ادامه مسیر، استفاده از روشهای اصولی در حیطه کاری، امید، پشتکار، روحیه شکست ناپذیری، بدنبال تجربه های متفاوت بودن و... از نکات برجسته آموزنده ابتدای مسیر زندگانی اوست.
اشاره ای مختصر نیز به کتاب خدا و انسان در فلسفه یاسپرس شد. اوانسان و سرنوشتش را محور تفکر و اندیشه خود قرار داده و در فلسفه وی بحث بر سر وجود انسان و شدن وی است. او که یک فیلسوف اللهی اگزیستانسالیسم است به عنوان هدف برای انسان یک امر متعالی را در نظر گرفته و انسان را موجودی آزاد و مسئول می داند. او برای وجود مراتبی را در نظر گرفته که شامل وجود تجربی، آگاهی کلی، روح و هستی است که هستی و رسیدن به آن در بالاترین مرتبه قرار می گیرد.
مباحث مفصل تری درباره یاسپرس در جلسات بعدی بیان خواهد شد.
بحث روش تحقیقی این هفته در مطلبی مجزا تحت عنوان "معرفی مقاله" خواهد آمد.
با تشکر از همراهی همیشگی دکتر نوروزی
یک سه شنبه یک کتاب
مولف: عبدالرحمان عبدالرحمان نقیب
مترجم: بهروز رفیعی
ناشر کتاب : پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
سال نشر: 1389
این کتاب با رویکردی دینی به بررسی دیدگاه های گوناگون در روش شناسی و مسایل تربیت اسلامی پرداخته و روش های تحقیقی مناسب برای کاوش در تعلیم و تربیت اسلامی را نیز عنوان کرده است.
نویسنده این اثر با استفاده از روش علمی سازگار با تحقیقات جدید در تربیت اسلامی، به چگونگی ایجاد روش شناسی اسلامی، موانع و مشکلات آن و شناسایی ابعاد گوناگون روش شناسی علمی اسلامی توجه دارد.
نوشتار حاضر به عنوان منبع درسی دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد و دکترای رشته علوم تربیتی و دیگر علاقه مندان به مطالعات تربیتی تهیه شده است.
کتاب «روش شناسی تحقیق در تعلیم و تربیت» دربردارنده پنج فصل است. فصل اول با عنوان «دیباچه» به موضوع، هدف، روش، اهمیت و اصطلاحات پژوهش اختصاص دارد.
مباحث روش شناسی و روش، روش شناسی ساختار و روش اصولی، روش شناسی اسلامی و روش تحقیق در نسخ خطی در تربیت اسلامی در فصل بعدی با نام «تعریف اصطلاحات» آمده اند.
ساختار روش شناسی اسلامی و مولفه های آن، چگونگی شکل گیری روش شناسی اسلامی و موانع روش شناسی اسلامی و آینده، دیگر فصل های این اثر را تشکیل می دهند.
در انتهای کتاب نیز چهار پیوست با موضوعات طرح برگزاری دوره دو هفته ای آموزش تحقیق در تربیت اسلامی، پیشنهاد موضوعاتی چند برای همایش های عمومی تربیت اسلامی و طرح پیشنهاد ایجاد انجمن تربیت پژوهان مسلمان برای بررسی مسایل تربیتی امت وجود دارد.
برنامه جلسات گروه
با سلام
جلسه بعدی گروه روز سه شنبه1395/03/11، ساعت10 در سایت دکترای گروه علوم تربیتی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان و با شروع بحث کارل یاسپرس برگزار خواهد شد.
این جلسه در دو بخش خواهد بود: بحث یاسپرس، روش تحقیق
برای بحث روش تحقیق مقاله هایی حول محور موضوع مقاله قبلی که در رابطه با روش آمیخته بود، بررسی خواهد شد.
منتظر حضور پرشورتان هستیم.
گزارش جلسات گروه
نویسنده گزارش: ساجده السادات رضوی زاده
ششمین جلسه گروه در سال 95
با سلام
این جلسه روز سه شنبه1395/03/04، دفتر دکتر نوروزی در گروه علوم تربیتی، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان با حضور دکتر نوروزی و خانم ها داوری و رضوی زاده(ساجده السادات و یاسمن زهرا) در دو بخش که بخش اول با ادامه و جمع بندی موضوع اندیشه های هگل و بخش دوم مقاله ای در رابطه با روش پژوهشی آمیخته بود، برگزار شد.
بخش اول، ادامه بررسی مقدمه ای بر پدیدار شناسی روح هگل: از نظر هگل "واقعیت" صفت ذاتی نظام اجتماعی نیست بلکه بنا به حکم دیالکتیکی قابل تبدیل به ضد خود نیز هست. با این وصف، همانطور که می توان گفت هر واقعیتی عقلایی است، هر واقعیتی نیز به حکم گذشت زمان غیر عقلانی شده، ضرورت خود را از دست می دهند. مقصود اصلی نوشتن این کتاب، رساندن فلسفه به پایه علم است تا فلسفه به جای آنکه عشق به علم باشد، با خود علم یکی شود و برای رسیدن به این مقصود، توضیح نظام مند فلسفه را پیشنهاد می کند. هگل وظیفه فلسفه را گشودن راز و رمز ماهیت جوهر نمی داند بلکه بیرون آوردن آگاهی از هرج و مرج و قرار دادن آن تحت نظام فکری خاص می داند. وی لازمه این کار را بر حذر داشتن انسان ها از دلمشغولی های عادی و حسی و توجه به ستارگان و لاهوت می داند.
هگل معتقد است: کانت بی اندازه به مبحث شناخت و معرفت شناسی پرداخته به حدی که از گوهر اصلی که همان هستی شناسیست، غافل مانده است. او پرداختن بی اندازه به معرفت شناسی را پرداختن به امری بی فایده و کاذب می داند. هگل وسیله دستیابی به امر مطلق را شناخت می داند. اما وقتی که شناخت به عنوان واسطه انفعالی به درک مطلق بینجامد، دیگر امر مطلق آنگونه که لنفسه برای خود شناسا است، درک نمی شود و مسأله درک، الغیره می شود. وى مراحل تحلیل شناخت را در سه مرحله یا سه قسمت«حس»، «ادراک»و«فاهمه»عنوان مىکند. این است که عده ای معتقدند: هگل حقیقت را تنها تحقق یافته برای خودش میداند و سایر دستیابی ها را واسطه ای و پاره های حقیقت می داند. این جاست که می توان گفت: هگل تقرب به حقیقت را شدنی می داند و نه وصول کامل بدان را.
در باب«دانندگى»نیز هگل معتقدند که«دانندگى»زمانى واقعى است که بسان علم،هم به صورت منظومه و قابل توضیح باشد و هم اینـکه حـقیقت داشته بـاشد. هگل،پدیدارشناسى را به معناى اعتلا یافتن «عنصر دانندگى»مىداند و معتقد است که عنصر دانندگى به معناى علم و به معناى«روح بودگى محض»است. در خصوص نـسبت روح و زمان باید گـفت که هگل روح و انسان را مساوى با زمان مىپنداشت.وى جهان و هستى جهان را مظهر «لوگوس» مىدانست؛ به نحوى که لوگوس در او،تبلور جسمى یافته و به همین خاطر نیز به صورت یک واقعیت تجربى در جهان طـبیعت مـوجود است.
هگل،دو عامل را مانع آموزش فلسفه میدانست؛ مشى استدلالجویانه و تفکر نامتکى به استدلال. وى مىگوید عدهاى بر این باورند که حقایق تثبیت یافتهاند و نیازى به بـازبینى ندارند،درحالىکه فلسفیدن باید به اشتغال جدى تبدیل شود.وى معتقد است برخى داشـتن تخصص لازم را در تمام علوم و دانـشها ضـرورى مىدانند،اما در خصوص فلسفه، صرف عقل فطرى را براى آموزش آن کافى مىشمارند.وى در کمال تعجب از اینان مىپرسد چطور حتى براى کفشدوزى باید پیشه کفشدوزى را آموزش دید،اما براى آموزش فلسفه،هیچ آموزشى لازم نـیست!بعد هم نتیجه مىگیرد که ؟متأسفانه؟روزگار ما پذیراى اینگونه راحتطلبى در شناخت بىواسطه و شناخت شهودى است. هگل،فلسفیدن را تجلى عقل سلیم مىداند و معقتد است که زمان براى فلسفه وى فرارسیده و فلسفه باید به مرتبت علم ارتقا یابد.
وى تأکید دارد که پدیدارشناسى روح که همان علم به تجربه کردن آگاهى است،تحت ضابطههاى منطقى سازمان یابد.و در خصوص حقیقت فلسفى نیز معتقد است که حقیقى نیست که در آن گزارهاى تثبیت یابد و سکهاى نیست که بتوان آنرا به جیب نهاد؛زیرا حقیقت فلسفى را نمىتوان در ضابطههایى ابراز کرد که از بر،آمـوخته شده و به زبان نقل مىگرد. به عقیده هگل،دستگاههاى فلسفه پىدرپى،نه ضد یکدیگر که مکمل یکدیگرند و هم چنانکه مقولات پسین از مقولات پیشین پدیدار گشتهاند،دستگاههاى فلسفى پسین نیز دستگاههاى فلسفى پیشین را در خود جذب و حل کردهـاند. هگل، واپسین فلسفه را برآیند همه فلسفههاى پیشین مىداند.
هدف و غایت فلسفه از نظر هگل،رساندن این معناست که جهان عقلانى است و...منظور وى از اینکه واقعیت،عقلانى است این است که در خود واقعیت چیزى نیست که براى عقل شکبرانگیز، غیرقابل فهم،متناقض یا تبیینناپذیر باشد.از نظر هگل،اگر به چنین درکى از جهان رسیدیم به «شناخت مطلق»رسیدهایم. هگل علیرغم توجه به خود هستی شناسی مىگوید: هدف فلسفه «حصول معرفت بالفعل است به آنچه به راستى هست» و به عبارت دیگر،حصول معرفت به«امر مطلق»است.ولى در عینحال،پیش از داورى درباره«آنچه هست»بهتر است به خود معرفت بیندیشیم.یعنى در اینباره که چگونه به واقعیت،معرفت مىیابیم؟زیرا وى هر نوع معرفتى را نوعى ابزار مىداند که بهواسطه آن، حقیقت را درمىیابیم و طبیعى است که در صورتى که ابزارمان معیوب باشد به چیزى به جز خطا نمىرسیم.علاوه بر این،هگل تأکید مىکند که مبادا هراس از اشتباه،ما را به ترس از حقیقت و بىاعتمادى نسبت به علم برساند.
هگل بین ماهیت حقیقت فلسفى در قیاس با واقعیات تاریخى و حقائق ریاضى قائل به تفاوت بود؛زیرا در پاسخ این پرسش تاریخى که «قیصر در چه سالى زادهشد؟»و همینطور این پرسش ریاضى که«یک ذرع چند وجب است؟» مىتوان پاسخهاى سـاده و سرراستى داد.ولى ماهیت حقیقت فلسفى با اینگونه حقایق بویژه حقایق ریاضى فرق دارد؛ زیرا حقیقت فلسفى بر خلاف حقیقت ریاضى به ضابطه و فرمول درنمىآید و بـه همین جهت، دلیل هندسى،جزء ذاتى معرفت هندسى نیست و حال آنکه دلیل فلسفى از حقیقت فلسفى، جدایىناپذیر است. البته، در باب ریاضیات از این نیز فـراتر مىرود و معتقد است «احکام بىجان و جامد» ریاضى چون نه با کیفیت،بلکه با کمیت امور سروکار دارند،هیچگاه ما را به حقیقت نمىرسانند.
پدیدار،تجلى روح است و کتاب «پدیدارشناسى» در واقع دایرة المعارف تکوینى هرنوع فعالیت شناختى و فرهنگى انسان است و مراحل گسترش شعور و آگاهى انسان،چه از لحاظ ذهن و چه از لحاظ اخلاقى و فرهنگى و تاریخى و معنوى در این کتاب مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته است.ر پدیدارشناسى از این جهت مىشود که ذهـن ما چگونه به ما ظاهر مىشود یا ذهن ما چگونه به ذهن ما مىنماید.
هگل با تاسى به سنت افلاطونى و برخلاف فلاسفه تجربى مذهب انگلستان،یقین حسى را از لحـاظ شـناسایى،انتزاعىترین و به لحاظ حقیقت، فقیرترین نوع آنها مىداند؛زیرا یقین حسى از نظر متعلق ش شناسایى،بیانگر آن چیز است که قابل اشاره به «این»است و از نظر فاعل شناسایى،فقط دلالت بر «این من» مىکند و شناخت در حد شىء جزیى و من جزیى است.
دیالکتیک هگل را میتوان در سه اصل زیر صورتبندی کرد
1) همه چیز اعم از فکر و ماده در تغییر و تحول و حرکت دائمی است.
2) تضاد و تناقض ویژگی اساسی اندیشه و هستی است و همین تضاد و تناقض پایه و اساس حرکت و فعالیت موجودات است. بهعبارت دیگر ریشهی حرکتها و جنبشها تضاد و تناقضی است که در میان اشیاء مستقر است.
3) حرکت تکاملی اشیاء بر اساس عبور از ضدی به ضد دیگر و سپس سازش و ترکیب و وحدت دو ضد در مرحله ی عالیتر است و به عبارت دیگر حرکت و تغییر بر طبق قانون مثلث "تز، آنتیتز، سنتز" و یا مطابق ادبیات هگل "اثبات، نفی، نفی نفی" صورت می گیرد.
و بخش دوم به روش پژوهشی آمیخته پرداخته شد که این دیدگاه درصدد است مفهومی را بیان کند که درآن روش های کمی و کیفی به منزله رویکردهایی که مکمل یکدیگر است و دیگر مانند رویکردهای رقابتی درصدد برکنار کردن یکدیگر نمی باشند. این روش انعکاسی از دیدگاه مکتب عمل گرایی چندگانه است. مزیت هایی از جمله: اطمینان بیشتر از نتایج به دست آمده، برانگیخته شدن خلاقیت پژوهشگر در جمع آوری داده ها، آشکار ساختن تناقض ها، جامعیت این روش ها و... را برای این روش برشمرده اند. به هم تنیدگی در مطالعات پژوهشی را در دسته های مختلف بهم تنیدگی داده ها، پژوهشگران، تئوری ها و روش شناختی خلاصه کرده اند. پژوهش های آمیخته از آن جهت که خود حاصل ترکیب روش های کمی و کیفی است، پارادایمی که برای آن مطرح می شود، می باید هر دو نوع روش پژوهشی را پوشش دهد.
وسعت روش آمیخته بسیار بیشتر از این چند نکته بیان شده است و در جلسات آینده با تکمیل نکات، توضیحات مفصل تر آن نیز بیان خواهد شد.
با تشکر از همراهی همیشگی دکتر نوروزی
یک سه شنبه، یک کتاب
روش شناسی صدرالمتالهین: استنباط معارف عقلی از نصوص دینی
مولف: غلامرضا میناگر
سال نشر: 1392
در این کتاب به لطف الهی سه نوآوری در خلال بحث های رساله به تحقیق پیوسته است. آنچه این نوشتار در جست و جوی آن است، تأکید هرچه بیشتر بر هماهنگی شریعت و عقل در حکمت متعالیه و تأکید بر جایگاه وحی در مبادی این حکمت است.
ساختار بحث:
در فصل اول این نگاشته نتیجه ای که می توان به دست آورد این است که صدرالمتألهین به علت جایگاه و نیز قوت و کاربرد کامل و بی نقصی که نصوص وحیانی و اسلامی از دو نشئه این عالم و جهان آخرت دارد، در قبال عقل به اهمیت نقش آن توجه نموده و در بیشتر آثار خود به تمامی از آیات و روایات استفاده کامل برده است.
فصل دوم : همچنان که صدرالمتألهین در مسئله فهم متن و معناشناختی از اصل به طور وافر بهره گرفته است، در مسائلی مانند هستی شناخت و نیز معرفت شناسی،جملگی از واقعیت و رئالیسم استفاده کامل برده است.
سومین فصل: تبیینی به وسیله نویسنده از طریقه کلی صدرالمتألهین در نحوه دستیابی به معارف عمیق و مدلولات تأویلی نصوص وحیانی که به شکل تعاملی و دیالکتیکی در هر یک از مرحله ها صورت پذیرفته ترسیم و ارائه گردیده است.
و در پایان فصل چهارم: ثقل بحث در این رساله بر این مطلب متمرکز است که ملاصدرا از تأویل در نص به عنوان یک روش برای کشف باطن امور و نیل به حقیقت آن ها استفاده کرده است.
برنامه جلسات گروه
با سلام
جلسه بعدی گروه روز سه شنبه1395/03/04ساعت10 در سایت دکترای گروه علوم تربیتی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان و با ادامه بحث هگل برگزار خواهد شد.
این جلسه در دو بخش خواهد بود: بحث هگل، روش تحقیق
برای بحث روش تحقیق مقاله زیر بررسی خواهد شد.
منتظر حضور پرشورتان هستیم.